دقیقا ۴ و نیم صبحه که دارم براتون پارت میزارم :|
#چند.پارتی
#درخواستی
وقتی خواهر ناتنیشونی مامان باباتون𖥻 نیستن و همو دوست دارین و باهم اهم اهم میکنین و وسط اهم اهم میگی ،پوص........یمو لیس بزن 𖥻
𝙿𝚊𝚛𝚝⁹
ᨒᨓᨒᨓᨒᨓ
🗣توجه کنید برنامه ریختن برن بیرون ولی امروز نمیرن)جا نشد پارت قبل عرض کنم🗣
+منم محکم تر بغلش کردم ولی خیلی بهش فشار نیاوردم و به مالش دادن دلش ادامه دادم
𓂃→⁵مین بعد ˖
+الان بهتری کوچولوم
_...
+ جوابی نشنیدم "
+بیبی کوچولو !!؟
_....
+نگاهی بهش کردم که دیدن خوابش برده لبخندی زدم و بوسه ای روی گونش گذاشتم و پتو رو روی هردومون کشیدم و خوابیدم
و سیاهی ...
+بلند شدم دیدم نایون هنوز خوابه ساعت حدودای ۶ بود
+رفتم و نایون رو با کلی نازو قربون صدقه رفتن بیدارش کنم اما این لجباز تر از این حرفا بود
+ خب باید ی حرکتی بیام که میدونم شت تیری بیدار میشه
+اوکیه پس.. شاید خوابت میاد و نمیخوای بیای شهربازی عب نداره ..
_چشامو باز کردم و نگاهش کردم و سریع بلند شدم رو تخت با خوشحالی نشستم
+با لیا میرم ...
_💔💔
* لیا دوست صمیمی دختره کوک *
(شخصیت جدید اضافه کردم )
+...
_چشمام توش یکم اشک جمع شد ، انتظار اینو دیگه نداشتم
+چرا احساس میکنم بغض کرد یهو ؟؟؟
_نگاهمون از چشاش گرفتم و به زمین خیره شدم و لب زدم : اها ..برو ، به سلامت
" بغض دار "
+هی چیشد یهو ؟؟؟
_... " سرش پایینه "
+نایون شیی !!
_چیزی نیست که .. بدو دیرت نشه !!
_بلند شدم و از اتاق اومدم بیرون ی نفس عمیق کشیدم و چشمامو بهم فشردم و نفسمون آزاد کردم
_ینی من چم شده بود ؟! حسودی کردم ؟!
چرا ناراحت شدم ؟؟!
_ناراحت بودم ، اومدم پایین و نشستم رو مبل و تلویزیون رو روشن کردم و داشتم دنبال شبکه ای میگشتم که فیلم خوبی داشته باشه
+چرا اینطوری شد ؟؟ چرا ناراحت شد ؟! چرا یهویی ؟؟!
+اومدم پایین که دیدم نشسته و داره فیلم تماشا میکنه
+نمیخوای حاضر شی ؟؟
_چرا من باید حاضر شم تو میخوای با لیا جونت بری " حرصی ، با بغض"
+لیا جونم ؟! " تعجب " چشمامو ریز کردمو بهش نگاه کردم ... عووو. . ینی خانوم کوچولو حسودی کرده ؟؟!😄
_هان.. نه
+مطمئنی ؟؟
_اره
+بعد میشه بگی چرا یهو تو چشات پر اشک شد ؟؟
_ کی؟ من؟!
_هه😏
+به غیر از من و تو کسه دیگه ایم تو این خونس و من خبر ندارم ؟!؟
_...نه ...
+خوبه
+حالا هم بلند شو ی لباس قشنگ بپوش که میخوایم دوتایی بریم شهربازی
_پس لیا جونننت چی ؟؟؟
+اون فقط ی بهانه بود که بتونم تو رو بیدار کنم
_ اصلا بهانه ی جالبی نبود
ویو نایون : →
اومدم بالا تو اتاقم و در کمدمو باز کردم و ...
( زیاد نوشته بودم بیشتر از این جا نشد )
ادامه دارد ...
࣪⭑ ҂ ❙❘❙❚❙❘❙❙❚❙❘❙
چطور بود ؟! خوشحال میشم نظراتتونو بدونم
₍ᐢ..ᐢ₎
⋆ ׅ ࣪𓏲 ּ ֶָ⬩
#درخواستی
وقتی خواهر ناتنیشونی مامان باباتون𖥻 نیستن و همو دوست دارین و باهم اهم اهم میکنین و وسط اهم اهم میگی ،پوص........یمو لیس بزن 𖥻
𝙿𝚊𝚛𝚝⁹
ᨒᨓᨒᨓᨒᨓ
🗣توجه کنید برنامه ریختن برن بیرون ولی امروز نمیرن)جا نشد پارت قبل عرض کنم🗣
+منم محکم تر بغلش کردم ولی خیلی بهش فشار نیاوردم و به مالش دادن دلش ادامه دادم
𓂃→⁵مین بعد ˖
+الان بهتری کوچولوم
_...
+ جوابی نشنیدم "
+بیبی کوچولو !!؟
_....
+نگاهی بهش کردم که دیدن خوابش برده لبخندی زدم و بوسه ای روی گونش گذاشتم و پتو رو روی هردومون کشیدم و خوابیدم
و سیاهی ...
+بلند شدم دیدم نایون هنوز خوابه ساعت حدودای ۶ بود
+رفتم و نایون رو با کلی نازو قربون صدقه رفتن بیدارش کنم اما این لجباز تر از این حرفا بود
+ خب باید ی حرکتی بیام که میدونم شت تیری بیدار میشه
+اوکیه پس.. شاید خوابت میاد و نمیخوای بیای شهربازی عب نداره ..
_چشامو باز کردم و نگاهش کردم و سریع بلند شدم رو تخت با خوشحالی نشستم
+با لیا میرم ...
_💔💔
* لیا دوست صمیمی دختره کوک *
(شخصیت جدید اضافه کردم )
+...
_چشمام توش یکم اشک جمع شد ، انتظار اینو دیگه نداشتم
+چرا احساس میکنم بغض کرد یهو ؟؟؟
_نگاهمون از چشاش گرفتم و به زمین خیره شدم و لب زدم : اها ..برو ، به سلامت
" بغض دار "
+هی چیشد یهو ؟؟؟
_... " سرش پایینه "
+نایون شیی !!
_چیزی نیست که .. بدو دیرت نشه !!
_بلند شدم و از اتاق اومدم بیرون ی نفس عمیق کشیدم و چشمامو بهم فشردم و نفسمون آزاد کردم
_ینی من چم شده بود ؟! حسودی کردم ؟!
چرا ناراحت شدم ؟؟!
_ناراحت بودم ، اومدم پایین و نشستم رو مبل و تلویزیون رو روشن کردم و داشتم دنبال شبکه ای میگشتم که فیلم خوبی داشته باشه
+چرا اینطوری شد ؟؟ چرا ناراحت شد ؟! چرا یهویی ؟؟!
+اومدم پایین که دیدم نشسته و داره فیلم تماشا میکنه
+نمیخوای حاضر شی ؟؟
_چرا من باید حاضر شم تو میخوای با لیا جونت بری " حرصی ، با بغض"
+لیا جونم ؟! " تعجب " چشمامو ریز کردمو بهش نگاه کردم ... عووو. . ینی خانوم کوچولو حسودی کرده ؟؟!😄
_هان.. نه
+مطمئنی ؟؟
_اره
+بعد میشه بگی چرا یهو تو چشات پر اشک شد ؟؟
_ کی؟ من؟!
_هه😏
+به غیر از من و تو کسه دیگه ایم تو این خونس و من خبر ندارم ؟!؟
_...نه ...
+خوبه
+حالا هم بلند شو ی لباس قشنگ بپوش که میخوایم دوتایی بریم شهربازی
_پس لیا جونننت چی ؟؟؟
+اون فقط ی بهانه بود که بتونم تو رو بیدار کنم
_ اصلا بهانه ی جالبی نبود
ویو نایون : →
اومدم بالا تو اتاقم و در کمدمو باز کردم و ...
( زیاد نوشته بودم بیشتر از این جا نشد )
ادامه دارد ...
࣪⭑ ҂ ❙❘❙❚❙❘❙❙❚❙❘❙
چطور بود ؟! خوشحال میشم نظراتتونو بدونم
₍ᐢ..ᐢ₎
⋆ ׅ ࣪𓏲 ּ ֶָ⬩
۱۵.۸k
۳۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.